امداد الهی

ساخت وبلاگ

پارسال این موقع سال رو از خاطر نمیبرم ، شغل نداشتم و ماه ها بود از خانواده پول می‌گرفتم اما فقط برای اجاره خونه و این نصف هزینه های زندگیم بود

چیزی نداشتم بخورم ، اگر نوشین نبود واقعا غذا هم نمی‌تونستم بخورم چون همه خرید هارو نوشین میکرد، یه اسکوتر برقی خریده بودم که باهاش غذا دلیوری کنم اما توی شهری زندگی میکنم که عملا اسکوتر برقی توان بالا رفتن از سربالایی هاشو نداره، یه روز در حالی که توان نداشتم از سربالایی های بی رحم این شهر خودمو برسونم به خونه مشتری که غذا سفارش داده ، شروع کردم به گریه کردن ، سرمو رو به آسمون کردم گفتم خدایا یه کار بهم بده ، من خسته و ناتوان یه گوشه افتادم ، به جز تو یار و یاوری ندارم بهم کمک کن

بخش تلخ همیشگی کارم این بود زمانی که خیلی گشنم بود خوشمزه ترین غذا هارو از سخت‌ترین مسیر ها میرسوندم، در حالی که ضعف داشتم و خسته بودم از غر زدن های مشتری که غذا دیر به دستش رسیده ، با خودم فک میکردم چقدر بهش کیف میده اون غذا رو میخوره و با حسرت تو دلم میگفتم نوش جونت، چون حقش هس اون غذا رو بخوره ، حق من نیست ( بشدت خود انتقادی داشتم )

مدتی شروع کردم دنبال کار گشتن، هر کاری توی رستوران، متاسفانه همونم پیدا نمی‌کردم تا اینکه یه دوست بهم کار معرفی کرد، رفتم صحبت کردم و اجازه دادن یه روز تستی برم اونجا گارسون باشم اگر راضی بودن بهم کار بدن، یادمه انقد روز اول بدو بدو کردم و با همه وجود تلاش کردم که یک ساعت بعد از کار بهم گفتن نگران نباش، استرس نداشته باش احتمال خیلی زیاد استخدام میشی اما بازم میترسیدم نکنه بگن نه

خلاصه کار رو گرفتم با همه وجود هم انجامش دادم هنوزم اونجا کار میکنم ، تقریبا میتونم بگم گارسون خوبی شدم نمیگم حرفه ای شدم ، اما مبتدی هم نیستم... واقعیت اینه از اون چیزی که چهار سال پیش تو ذهنم داشتم هزاران بار دور هستم اما پارسال رو بخوام در نظر بگیرم باید بگم این کار همون چیزیه که نیاز من بود

زور گیری...
ما را در سایت زور گیری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bi-esm13 بازدید : 64 تاريخ : دوشنبه 21 فروردين 1402 ساعت: 13:11