دعوای زن و شوهر شیرازی!

ساخت وبلاگ
کله ی تاسش را می خاراند ، البته کاملا تاس هم نبود چند دانه ای مو بر روی سرش داشت دقیقا مانند چند گیاه تو سری خورده در میان کویری بی آب!
همیشه موقع انجام دادن کار مهمی بند شلوار کردی قهوه ای رنگ و رو رفته اش را می کشید، تقریبا همیشه با همان زیرپوش آبی کم رنگ می پوشیدش، یقه زیرپیراهنی سفید شده بود و خنده دار به نظر می رسید

سرگردان به سمت حیاط دوید ؛ چشمش به کیسه زباله گوشه حیاط افتاد و سری تکان داد و با حالتی قوز کرده به سمت کیسه زباله رفت

گشت و گذار کوتاه و دلسردانه ای در آشغال ها کرد از حالت قوز کرده خارج شد با دست راست گوشه شلوارش را گرفت و بالا کشید
ناگهان فریاد کشید -هوی ایهالناس دز خونم زده (اهای مردم دزد خانه ام را زده)
همسرش با دستپاچگی درحالی ک دست هایش را به کمک پیش بند کهنه و چندش آمیزش پاک می کرد دوید در حیاط و بلند گفت -چت شده آبروم بردی بیو تو گم شو(چه چیزیت شده آبرویم را بردی بیا داخل خانه)
-بند و بساطم کو؟(وسایلم کجاست؟)
-بنگ و بساط ، ای همه سال ما دمبه پشت بز ندیدیم
دستش را زد به کمرش و زیر لب گفت -بندو بساطم ... بندو بساطم
مرد کمی جلو تر آمد دستی زیر زیرپوشش کرد، طبق عادت همیشگی با کف دست خودش را خاراند و گفت -عامو میگم می فضول منی، بیو برو چک چیام بیار(مگر فضول من هستی، بیا برو چیزهای من را بیاور)
-بدبخت پنجا سالت شد از پسرات خجالت بکش
-خشه نده(صدا نده؛ تلفظ = kheshe) خونو رو سرت خراب میکنما
-خداروشکر هموم ازت بر نمیاد(خداروشکر همون هم نمی تونی انجام بدی)
به سمت یکی از اتاق ها دوید و کمربند کهنه ی شلوارش را برداشت دوباره به حیاط برگشت ؛ یک دور کمربند را دور دستش بست و شروع کرد به تاب دادن کمربند، نزدیک همسرش شد و زن جیغ زنان میگفت -وی خدا (وای خدا) ، هوی داد هوی امداد (درخواست کمک)
از حمام خانه که در حیاط بود پسر کوچک خانواده ، محمد، بیرون دوید در حالی که هنوز مقداری شامپو روی سرش بود و گفت -عامو آبرومون بردی برو گمشو تو
- آبرو کوجو بود ... ممد بیو به دادم برس ای مرتیکه ی بنگی باز گیرش نیومده افتاده به جونوم
-انگو خلیا بوام اصن جون زدن داره؟!بعدشم ای تسمو اصن پلاسیکیه همیجوری داره بادش میبره(انگار خل هستی بابام اصلا جون کتک زدن داره؟! بعدشم این کمربند اصلا پلاستیکیه همینجوری باد داره میبرتش)
مرد کمربند را زمین انداخت و گفت -ممد بوو برو تو حمومو آبا رف(محمد بابا برو تو حمام آب هدر رفت)
پسر در حالی که دوباره به حمام میرفت زیر لب گفت -گو نخور!
زن پیش بندش را در آورد و بلند گفت -ممد من میرم خونه ی دوییت(داییت) ، او وخت خودت میدونی و بوات(اون وقت خودت میدونی و بابات)

مرد از جیب شلوار کردیش پاکت سیگار بهمن درآورد و از لبه پنجره کبریتی برداشت
سیگار را گوشه لبش گذاشت و روشن کرد ، گفت -خوبه بوو نداری وگرنه تا یه چیزی میشد زرتی میرفتی خونه ی بوات ؛ تا توم پیش بوا دارا بوام بوام کنی! (خوبه بابا نداری وگرنه تا یک چیزی می شد فوری می رفتی خونه بابات ؛ * تیکه دوم ضرب المثلی برای کسانیست که به پدر داشتن افتخار میکنند)
زن درحالی که لباس هایش پوشیده بود و داشت میرفت، گفت -بی میری ا دست راحت شم (بمیری از دستت راحت شوم)
-گور بواتم کرده، برو خونه ی همو کاکوی پوفیوزت، حالو زنگ قاسم میزنم میاد تش میکنیم(حالا به قاسم زنگ میزنم میاد منقل را روشن میکنیم)

*یکی از داستان های مجموعه داستان جدیدمه اما هنوز قصد چاپ کردنشو ندارم


برچسب‌ها: مجموعه داستان, داستان دعوای زن و شوهر شیرازی, دعوای زن و شوهر, داستان با لهجه شیرازی, زبان شیرازی و داستان
نوشته شده توسط بی اسم13 در ساعت 11:21 | لینک  | 
زور گیری...
ما را در سایت زور گیری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bi-esm13 بازدید : 116 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 21:24